تو را که درد نباشد به درد من نرسی


به اشک سرخ و به رخسار زرد من نرسی

تو گرم و سرد جهان چون ندیده ای چه عجب


اگر به سوز دل و آه سرد من نرسی

ز گرد چهره ی من آستین دریغ مدار


کز آستانه چو رفتم به گرد من نرسی

بخورد خاک درت روی خاک خورده من


چرا به غور رخ خاک خورد من نرسی

خبر نداری از اندوه و درد ابن حسام


به درد من نرسی تا به درد من نرسی